2 مرد تبهكار با چربزباني دختران سادهلوح را فريب ميدادند و آنان را سوار ارابه شيطان خود ميكردند.
اين مردان نه تنها به سرقت طلا و پول طعمههاي خود ميپرداختند بلكه آنان را تسليم نيت سياه خود ميكردند.

2 مرد تبهكار با چربزباني دختران سادهلوح را فريب ميدادند و آنان را سوار ارابه شيطان خود ميكردند.
اين مردان نه تنها به سرقت طلا و پول طعمههاي خود ميپرداختند بلكه آنان را تسليم نيت سياه خود ميكردند.
روز سوم دي ماه سال گذشته دختر جواني با چهرهاي گريان و دستاني لرزان پاي در كلانتري 158 كيانشهر گذاشت و مأموران را در جريان سناريوي تلخي قرار داد.
اين دختر جوان به پليس گفت: روز گذشته با سوار شدن به پژو405 نقرهاي رنگ دو مرد جوان كه سرنشين آن بودند تهديدم كردند و با بياعتنايي به التماسهايم من را قرباني نيت شوم خود كرده سپس طلاها و گوشيام را دزديده و مرا در كيانشهر رها كرده و پا به فرار گذاشتند.
با ادعاهاي اين دختر جوان تيمي از كلانتري 158 خود را در برابر يك پرونده سياه ديدند و داديار شعبه سوم دادسراي جنايي تهران وقتي ديد با 2دزد شيطان صفت روبه رو است دستور داد تا تيمي از اداره 16 پليس آگاهي به رديابيهاي تخصصي بپردازد. در اين مرحله كارآگاهان به تحقيق از دخترجوان دست زدند، وي گفت: روز يكم دي ماه در مسير مدرسه بودم كه ناگهان 2 مرد جوان سوار بر ماكسيماي سفيدرنگشان جلوي پايم ترمز كرد و يكي از آنها كه خود را سياوش معرفي كرده بود با چربزبانيهايش من را خام كرد، نميدانم چرا فريب خوردم به همديگر شماره تلفن داديم بعد آنها رفتند.
ساعت 5/8 شب شده بود سياوش با من تماس گرفت و اين بار خودش را كامران معرفي كرد و سپس قرار شد ساعت 5/6 عصر روز بعد همديگر را ملاقات كنيم.
وي افزود: من كه خيلي زود به آنها اعتماد كرده بودم در خيابان نيروهوايي سر قرار رفتم كه وي با پژو 405 نزدم آمد.
كامران در كنار راننده نشسته بود و امير كه پشت فرمان بود را پسرعمهاش معرفي كرد و از خودرو پياده شد و همراه من در صندلي عقب نشست.
پژو نقرهاي رنگ که با شيشههاي دودي و با يك آرم نايك در شيشه عقب تزئين شده بود به سمت تهرانپارس حركت كرد و در مسير راه را به سمت جاده لشكرك عوض كردند و در همان لحظه از آنها خواستم به بيرون شهر نرويم چون بايد زود به خانه برگردم كه ناگهان كامران به سمت من حمله كرد و با كتككاري به خواسته من اعتراض كرد و با تهديد قصد آزار و اذيتم را داشت كه من در برابر خواسته كامران مقاومت كردم كه «امير» خودرو را در حاشيه خاكي جاده متوقف كرد و به كمك کامران آمد. همه اتفاقات خيلي سريع رخ دادند، آنها بعد از اجراي نقشه شيطانيشان با گرفتن طلاها و گوشي موبايلم، مرا در منطقه كيانشهر از خودرو پياده كردند.
دختر جوان كه با به ياد آوردن صحنه سياه زندگياش اشك ميريخت گفت: زماني كه قصد برداشتن شماره پلاك پژو 405 را داشتم متوجه شدم آنها اين نقشه را از پيش طراحي كرده بودند و پلاك خودرو قابل خواندن نبود.
با ادعاهاي اين دختر كارآگاهان كه ردي از 2 مرد شيطانصفت نداشتند با كمك دختر جوان توانستند به چهرهنگاري كامران و امير دست بزنند.
چهرهنگاريها نشان داد كه «كامران» جواني 25 ساله و مياناندام و «امير» مردي 30 ساله با موهاي كم و قدي متوسط و چاق است.
پليس در اين شاخه از تحقيقات احتمال داد 2 شيطان كه در اين سناريو با آزار و اذيت و دزديدن طلاها و گوشي موبايلشان طعمه خود را رها كرده از مجرمان قديمي هستند و با اين فرضيه به سراغ بانك اطلاعات مجرمان قديمي رفته و توانستند عكس يكي از آنان كه «محمد» 27 ساله بود را به دست آورند.
دختر جوان با ديدن عكس زورگير قديمي ادعا كرد وي همان «امير» راننده پژو است و پليس پي برد محمد آخرين بار سال 89 به جرم زورگيري و چاقوكشي از سوي مأموران كلانتري 118 ستارخان دستگير شده است.
با اطلاعات به دست آمده كارآگاهان خيلي زود مخفيگاه «محمد» را در خيابان آهنگ، شناسايي كرده و در تحقيقات پليس مشخص شد «محمد» به تازگي پژو را فروخته و پرشياي سفيدرنگي خريده است.
در حالي مخفيگاه مرد شيطانصفت زير نظر گرفته شده بود كه احتمال ميرفت اين مرد با پرشياي سفيدرنگش دست به سناريوي تلخ ديگري زده باشد كه همزمان با تجسسها زن جوان ديگري نيز پاي در اداره 16 پليس آگاهي گذاشت و پرده از سرنوشت شوم خود برداشت.
اين زن گفت: بعد از سوار شدن به پرشياي سفيد رنگ از سوي 2 مرد مورد حمله قرار گرفتم و آنان بعد از اجراي نقشه شوم خود با دزديدن طلاها و گوشيام مرا در جاده تلو رها كردند و توانستم به كمك زن و شوهر جواني به كلانتري پناه ببرم.
طعمه مردان شيطانصفت زماني كه تصوير «محمد» را ديد خيلي زود وي را يكي از شياطين دانست و «كامران» را پسر عمه «محمد» دانست.
با ادعاي اين زن كارآگاهان خيلي زود «محمد» را ساعت 7 صبح روز 24 مردادماه سال جاري در حالي كه قصد سوار شدن به پرشيايش را داشت دستگير كردند.
«محمد» كه اصرار بر بيگناهي داشت زماني كه در برابر دختر و زن جوان قرار گرفت به ناچار لب به اعتراف باز كرد و با پذيرفتن اتهاماتش درباره همدستش «كامران» 24 ساله به كارآگاهان گفت: كامران مخفيگاه خاصي ندارد و چون تنها است هميشه براي استراحت به خانه دوستانش ميرود و نميدانم هر شب كجا ميرود.
كارآگاهان كه به دنبال ردي از مخفيگاه «كامران» بودند در چند تيم عملياتي پاتوقهايي كه احتمال ميرفت به آنجا رفته باشد را زير نظر گرفتند تا اينكه مرد شيطان صفت 2 ساعت بعد از دستگيري همدستش شناسايي شد و زماني كه كارآگاهان قصد ورود به مخفيگاه كامران را داشتند متوجه شدند كامران با ديدن مأموران قصد فرار از پنجره سمت خيابان را دارد كه پس از اين اقدام وي را زمينگير كردند.
«كامران» كه اصرار بر بيگناهي داشت وقتي پيش روي يكي از زنان قرار گرفت باز گفت اشتباه شده است اما با ديدن «محمد» و شنيدن اعترافات وي لب به اعتراف باز كرد و گفت: با شناسايي طعمههايمان با چربزباني با آنها دوست ميشديم و بعد از اعتمادسازي نزد دختران نقشه شيطاني خود را عملي ميكرديم و بعد از سرقت طلاها آنها را رها ميكرديم.
بنا بر اين گزارش با توجه به گستردگي اقدامات اين دو زورگير شيطانصفت، داديار پرونده با تقاضاي انتشار تصاوير آنان از كساني كه در دام اين دو تبهكار افتادهاند خواست با اطمينان از محرمانه ماندن مشخصاتشان با شمارههاي 51055575 و 51055573 تماس بگيرند. منبع: ایران
----------------------------------
جنايت مستانه!
چشم هايم سرخ شده بود و گيج بودم. بدون آن که کنترلي بر رفتارم داشته باشم چاقوي ضامن دار را از جيبم درآوردم و در آن موقع نفهميدم چاقوي تيز چه طور و به کجاي بدن دوستم اصابت کرد. وقتي به خودم آمدم ديدم «بابک» غرق در خون، نقش بر زمين شده است.
پسر ۲۳ ساله با چشماني اشک بار در دايره اجتماعي کلانتري ۴۴ مشهد افزود: من با ديدن اين صحنه از محل متواري شدم و به خانه يکي از دوستانم رفتم.
لحظات بسيار سختي را پشت سر گذاشتم و از ترس مثل بيد مي لرزيدم. حدود دو ساعت از آن حادثه لعنتي گذشته بود که برايم خبر آوردند بابک به خاطر شدت صدمات وارده و خونريزي زياد در بيمارستان فوت کرده است.
با شنيدن اين خبر، ناگهان از خواب غفلت بيدار شدم و کابوس وحشت تا زماني که پليس براي دستگيري ام آمد روح و روانم را عذاب داد.
باور کنيد در اين دو ساعت بدترين دقايق عمرم را سپري کردم و حالا تازه مي فهمم که در حالت مستي چه جنايتي انجام داده ام. پسر جوان اشک هايش را پاک کرد و در بيان داستان تلخ زندگي اش افزود: پدرم فردي معتاد و بي مسئوليت است و خرج زندگي ما را مادرم با کارگري به سختي تامين مي کند.
من از دوران کودکي با حس حقارت بزرگ شدم و سرکش و خودخواه بار آمدم. افسوس به جاي آن که کمک خرج خانواده ام باشم و باري از روي دوش مادر بيچاره ام بردارم هميشه سنگ جلوي پايش مي انداختم و مايه عذاب و ناراحتي اش بودم. رفيق بازي و مشروب خواري تنها تفريحي بود که به نظرم مي رسيد و در روز حادثه نيز پس از خوردن مشروبات الکلي، با دوستم درگير شدم و نمي دانم چه طور شد که با چاقو شاهرگش را بريدم.
من حالا به عنوان يک قاتل در انتظار حکم دادگاه هستم و از اين که نوجواني ۱۷ ساله را به سينه قبرستان فرستاده ام و پدر و مادري عزادار شده اند احساس پشيماني و عذاب وجدان شديدي دارم.
در پايان مي خواهم به جوان ها بگويم راه زندگي خود را از اول درست انتخاب کنيد و حتي اگر در شرايط سخت و نابساماني قرار داشتيد با مشکلات بجنگيد و مردانه زندگي کنيد. اگرچه از پدرم نيز گلايه هاي زيادي دارم اما چون خيلي دوستش دارم به خودم اجازه نمي دهم در اين باره حرفي بزنم. اي کاش او هم مرا دوست داشت و دنبال خلاف و اعتياد نمي رفت. خراسان