راننده خودروي «ماكسيما» پس از تصادف با يك خودرو و پرتاب زن و مرد عابر به داخل رودخانه از صحنه حادثه گريخت
راننده خودروي «ماكسيما» پس از تصادف با يك خودرو و پرتاب زن و مرد عابر به داخل رودخانه از صحنه حادثه گريخت.
ظهر ديروز خودروي ماكسيما كه با سرعت زياد در مسير جنوب به شمال خيابان شريعتي در حركت بود، ناگهان با يك دستگاه پژو تصادف كرد. بعد هم خودرو با دو زن و يك مرد رهگذر برخورد كرد كه در اين حادثه يك زن و مرد به داخل رودخانه خيابان سيمرغ - در تقاطع خيابان خواجه عبدالله - پرتاب شدند. نفر سوم نيز پس از برخورد با ديواره رودخانه مجروح شد.
به دنبال تماس تلفني مردم، آتشنشانان و امدادگران اورژانس همراه مأموران پليس به محل حادثه رسيدند.
دقايقي بعد با كمك آتشنشانان مجروحان حادثه از داخل رودخانه بيرون كشيده و از سوي مأموران اورژانس به بيمارستان انتقال يافتند.
مصدومان بتول - 50 ساله - اشرف - 35 ساله - و عباسعلي - 60 ساله - نام دارند كه پزشكان حال عمومي آنها را رضايتبخش اعلام كردهاند.
به گفته يك منبع آگاه، راننده خودرو ماكسيما كه پس از تصادف پياده گريخته بود، ساعاتي بعد دستگير شد.
---------------------------------------
توطئه برای سیاهی جشن عروسی
تازهداماد وقتی با عصبانیت اتاق عقد را ترک کرد هیچکس نمیدانست این مرد در چه توطئهای گرفتار شده است. راز پسر عموی انتقامجوی تازهعروس زمانی فاش شد که پلیس به تحقیقات ویژهای دست زد.
ساعت 7 غروب بود همه در اتاق عقد تالار دور هم جمع شده بودند عروس 20 ساله میخندید، زنان در لباسهای میهمانی ثانیهشماری میکردند که داماد و عاقد سر برسند ناگهان در بشدت باز شد و مرد عصبانی داخل رفت. در یک لحظه خنده بر لبان همه خشک شد، داماد که کت شیک خود را از تنش خارج کرده و موهای آرایش کردهاش را به هم ریخته بود، پاکتی زردرنگ را روی لباس عروس انداخت، دقایقی به او زل زد و بدون اینکه حرفی بزند اتاق عقد را ترک کرد. عروس که حیرت زده شده بود حتی جرأت نکرد حرفی بزند و پشت سر داماد برود، میهمانان دیگر حتی مادر و خواهر داماد نیز برای اینکه ببینند داخل پاکت چه چیزی است همانجا ماندند. دختر جوان با دستان لرزان پاکت را باز کرد و تعدادی عکس بیرون آورد، باور نمیکرد خودش را در لباس عروسی و در کنار مردی ناشناس میدید، همه روی دستان وی خم شده بودند، عروس با فریاد اینکه دروغ است، بیهوش شد. خانواده داماد و عروس به جان هم افتادند و پس از دعوای شدیدی مراسم عروسی به هم خورد و میهمانان باچهرههایی عبوس به سمت خانههایشان راه افتادند.
پیک شوم
هنوز یک ساعت تا مراسم عقد مانده بود مسعود با کت و شلوار دامادی جلوی گلفروشی ایستاده بود تا فیلمبردار از صحنه سوار شدن وی داخل خودروی گل زده تصویر بگیرد. همان لحظه موتور سواری که پاکت زردرنگی در دست داشت جلوی پای داماد ترمز کرد و گفت که پیک است و با دادن مشخصات مسعود ادعا کرد برای وی پاکتی آورده است. مرد جوان تعجب کرد و با تصور اینکه شاید مهین خواسته وی را سورپرایز کند پاکت را گرفت اما آنچه را که میدید باور نمیکرد. عکسها نشان میداد که «مهین» پیش از این با مرد دیگری ازدواج کرده است و خانواده وی مسعود را فریب دادهاند.
شکایت نوعروس
2 روز بعد و در حالی که بزرگان هر 2 فامیل دور هم جمع شدند و «مسعود» از دیگران شنید که مهین تاکنون ازدواج نکرده است با ناباوری روبهروی نوعروس دلشکسته نشست و سر به زیر انداخت تا گریههای وی را نبیند. مهین گفت: «تو را نمیبخشم چرا که من را از ماهها پیش میشناسی، پدر و مادرم متدین هستند و تا حالا دروغ نگفتهایم، اصلاً شک نکردی چرا این اتفاق افتاده و شیطنت برای چه انگیزهای بود؟! من شکایت میکنم تا به تو ثابت شود اشتباه کردهای؟» نوعرس بلافاصله به دادسرای یافتآباد رفت و با طرح شکایتی خواستار ردیابی طراح پاپوش شد. وقتی دادیار پرونده شنید که عکسهای این عروسی، دروغین و ساختگی است و اصرار «مهین» را دید دستور داد تا تیمی از پلیس آگاهی وارد عمل شده و پرده از این معمای پیچیده بردارند. کارآگاهان در نخستین اقدام به تحقیق از مهین دست زدند، این دختر که ابتدا ادعا میکرد به هیچکس شک ندارد و با کسی دشمنیای نیز ندارد و وقتی پرسیده شد خواستگاری داشته است، ناگهان دست به پیشانیاش کوبید و گفت: «من از 16 سالگی چون دیگر همبازی دختران و پسران فامیل نبودم سعی کردم درسم را خوب بخوانم به خاطر همین از فضای بستگانم دور شدم. هنوز به دانشگاه نرفته بودم که پسرعمویم نزدم آمد و ادعا کرد از کودکی به من علاقه داشته و میخواهد خیلی زود با هم ازدواج کنیم، من که مخالف بودم خیلی زود جواب منفی دادم اما سمجبازیهایش تا جایی بود که خانواده عمویم به صورت رسمی خواستگاری کردند اما من باز مخالفت کردم. روزهای نخست هم از دستم ناراحت بودند تا اینکه دانشجو شدم و رفته رفته این موضوع فراموش شد، «محمود» دیگر به خانه ما نیامد حتی در میهمانیهای دیگر نیز اورا نمیدیدم تا اینکه مسعود که همدانشگاهیام است و در شرکتی کار میکند به من علاقهمند شد و قرار گذاشتیم با هم ازدواج کنیم». مهین گفت: «اصلا تصور نمیکردم محمود به این شکل انتقام بگیرد و کینه به دل گرفته باشد الان که فکر میکنم یادم میآید که عکسهای چهره من که آرایش دارد متعلق به میهمانی دخترعمویم است و حتماً پسرعمویم آنها را برداشته و با فتوشاپ روی عکسهای یک عروسی انداخته است»
.
بازداشت توطئهگر
وقتی کارآگاهان به ردپای پسر عموی نوعروس رسیدند خیلی زود وی را احضار کردند و در حالی که محمود با ناراحتی میگفت که چرا باید به وی شک کنند با دستور دادیار پرونده وی بازداشت شد. محمود در همه مراحل بازجویی خود را بیگناه نشان داد تا اینکه با دستور دادیار پرونده کارآگاهان به بازدید غافلگیرانه اتاق وی در خانه پدریاش پرداختند و در لابهلای کتابهایش به نمونههای دیگری از عکسهای دروغین عروسی برخوردند.
اعتراف عجیب
پسرعموی نوعروس که باور نمیکرد به این راحتی گرفتار شده باشد وقتی دید چارهای جز اعتراف ندارد، گفت: «من پسر بدی نیستم و خانوادهام یاد دادهاند مومن و نمازخوان باشم اما وقتی دخترعمویم من را پس زد کینهای شدم، در مدت 3 سال خیلی به خودم فشار آوردم که بیخیال شوم حتی در میهمانیها حاضر نمیشدم تا با دیدن مهین اذیت نشوم». وی افزود: وقتی شنیدم قرار است مهین ازدواج کند به هم ریختم، همیشه عکسهایش را در اتاقم نگهداری میکردم خواستم انتقام بگیرم و خودم با مهارتی که به کامپیوتر دارم توانستم این عکسها را تهیه کنم و با زیر نظر گرفتن مراسم عروسی از یک پیک خواستم پاکت عکسها را به داماد برساند. بنابراین گزارش، در حالی که مهین از دست مسعود دلخور بود و نمیخواست دیگر با او ازدواج کند با پادرمیانی دادیار پرونده و ریشسفیدان فامیل، عروس و داماد بزودی پای سفره عقد مینشینند.
----------------------------------------
غروب غم انگيز خورشيد!
نويسنده: غلامرضا تديني راد
دخترک همراه خانواده اش براي مسافرت به خانه پدربزرگ که در يکي از روستاهاي سرسبز شمال خراسان رضوي قرار دارد رفته بود و از ديدن فضاي آزاد و با صفاي روستا لذت مي برد.خانواده خورشيد کوچولو در دومين روز از مسافرت خود به مزرعه يکي از آشنايان رفتند و در زير سايه درختي مشغول استراحت شدند. اما افسوس که حرف هاي آن ها با خاطراتي شنيدني از گذشته هاي دوست داشتني گل انداخت و اين زوج جوان از فرزند خردسال خود غافل ماندند.پدر و مادر خورشيد ناگهان متوجه غيبت دختر کوچولوي خود شدند و با دلواپسي در مزرعه سرسبز به دنبال او مي گشتند.لحظات سختي براي والدين خورشيد سپري مي شد و زماني که مادر دخترک به سمت موتور چاه برق رفت ناگهان با صحنه اي وحشتناک روبرو شد. زن جوان جيغ بلندي کشيد و با ناله و فرياد از شوهر خود کمک خواست.او و همسرش جسد خورشيد کوچولو را از داخل استخر چاه موتور کشاورزي بيرون کشيدند. شايد بيشتر از نيم ساعت از مرگ غم انگيز اين کودک نازنين مي گذشت. آن ها بلافاصله فرزند خود را به نزديک ترين مرکز درماني انتقال دادند اما پزشکان نيز با اظهار تأسف، مرگ دخترک را اعلام کردند.بي شک خاطره تلخ و مصيبت سنگين غروب غم انگيز زندگي اين دختر شيرين زبان هيچ گاه از ذهن و فکر پدر و مادر عزادار او که پس از سال ها زندگي مشترک صاحب فرزندي شده بودند پاک نخواهد شد و مرگ خورشيد کوچولو هشداري است به تمامي والدين تا هوشياري بيشتري در مراقبت از فرزندان خود به خصوص در زمان مراجعه به تفرجگاه ها و هنگام مسافرت داشته باشند.
---------------------------------------
پرونده 8 ساله قتل زن جوان ورق خورد
پرونده قتل مدرس زبان كه در جنايت مرموز و با انگيزه نامعلوم به دست شوهرش از پا درآمده، پس از 8 سال بار ديگر ورق خورد.
به گزارش خبرنگار ما، محمد 54 ساله متهم است 24 دي 82 همسر 36 سالهاش – كتايون – را در خواب با ضربات متعدد چاقو به قتل رسانده است. وي 24 ساعت پس از جنايت تلفني با محل كار قرباني تماس گرفت و همكاران او را در جريان مرگ همسرش قرار دادند. خانواده زن جوان نيز پس از حضور در خانه دخترشان، با پيكر بيجان وي و شوهر مجروحش روبهرو شدند. عامل جنايت پس از بهبود در بازجوييها با بيان اينكه مبتلا به بيماري رواني است گفت: از يك ماه قبل به خاطر شرايط نامساعد روحي از همسرم خواستم به خانه پدرش برگردد. اما شب حادثه، «كتايون» به خانه برگشت و پس از شام خوابيد. آن شب بشدت دچار ترس و وحشت شده بودم و به نظرم آمد كه با همسرم زنداني هستيم و تنها راه نجاتمان، مرگ است. بنابراين او را در خواب كشتم! در ادامه تحقيقات كارشناسان پزشكي قانوني پس از معاينات لازم اعلام كردند عامل قتل مجنون نبوده اما دچار روانپريشي است. بنابراين هيأت قضايي شعبه 71 دادگاه كيفري استان تهران وي را به قصاص – اعدام – محكوم كردند. اما اين حكم در شعبه 13 ديوان عالي كشور نقض و براي رسيدگي مجدد به شعبه هم عرض فرستاده شد. با دستور رئيس شعبه 74، «محمد» براي بار دوم در كميسيون روانپزشكي حاضر شد و اين بار 8 پزشك متخصص، جنون وي را تأييد كردند. بنابراين او به پرداخت ديه محكوم شد اما با اعتراض اولياي دم، بار ديگر دستور رسيدگي به جنايت صادر شد. صبح ديروز در جلسه محاكمه شعبه 74، اولياي دم همچنان خواستار قصاص داماد جنايتكار شدند و اعلام كردند او در زمان حادثه، جنون نداشته است. سپس برادر عامل جنايت به عنوان كفيل وي گفت: «محمد» دچار جنون است و هماكنون نيز در بيمارستان روانپزشكي تحت درمان قرار دارد. بنابراين مسئوليت خطايش را ميپذيرم و حاضرم ديه مقتول را بپردازم. به گزارش خبرنگار ما، 5 قاضي پرونده پس از دريافت دفاعيات كفيل و وكيل مدافع متهم براي تصميمگيري نهايي وارد شور شدند.
-----------------------------------------
اشکهای تمامنشدنی عروس چشمسبز
جشن عروسی دختر جوانی که آرزوی داشتن چشمهای سبزرنگ داشت به خاطر اشکهای تمامنشدنی لغو شد. چندی پیش دختر جوانی به دادسرای جرائم پزشکی مراجعه و از یک متخصص چشم شکایت کرد. این نوعروس که خیلی ناراحت به نظر میرسید، گفت: از کودکی همیشه آرزو داشتم چشمانی سبزرنگ داشته باشم، از وقتی لنزهای رنگی آمد به خاطر ضعیفی چشمهایم از این دنیایی که خوشحالم میکرد دور بودم. چشمانم ضعیف بود و همیشه تحت نظر پزشک بودم و هر چند ماه یکبار برای معاینه نزد وی میرفتم. وقتی قرار شد مراسم ازدواج بگیریم از همسرم خواستم در این شب بهیاد ماندنی از لنز رنگی استفاده کنم تا چهرهام متفاوت باشد. با رضایت همسرم تحت نظر پزشکم یک جفت لنز رنگی تهیه کردیم. به محض اینکه لنزها را گرفتم آنها را داخل چشمهایم قرار دادم؛ میخواستم زیباتر به نظر برسم. از همان ساعات نخست چشمم شروع به سوزش کرد ولی توجهی نکردم. تنها یک هفته به جشن ازدواجمان مانده بود که سوزش بیشتر شده بود ابتدا تصور کردم به خاطر اینکه عادت به لنز ندارم چشمم دچار سوزش شده است؛ اشکهایم مرتب سرازیر میشد و بند نمیآمد، چشمانم قرمز شده بود و بشدت میخاریدند. صبح روز مراسم عروسی وقتی از خواب بیدار شدم دیگر نتوانستم چشمهایم را باز کنم. بیناییام را از دست داده بودم. بشدت به چشمانم آسیب رسیده بود. همسرم باور نمیکرد چه بلایی سر خودم آوردهام، به پزشکم مراجعه کرده و با گریه و التماس از وی خواستم درمانم کند ولی وی گفت که نیاز به زمان دارد. آبرویم رفت؛ به خاطر آرزوی بچگانه زندگیام را تباه کردم. با اصرارهای من عروسی را لغو کردیم و آن همه هزینههایی که برای مخارج سالن و پذیرایی و شام کرده بودیم همه به باد رفت.
دختر جوان در ادامه افزود: من از پزشک معالجم شکایت دارم چون آبرویم نزد دوستان و آشنایان رفته است.
با ادعای این دختر، بازپرس پرونده چشمپزشک دختر جوان را به دادسرا احضار کرد. وقتی پزشک معالج پیش روی بازپرس قرار گرفت خود را بیگناه دانست و گفت: مدتهاست که این دختر بیمار من است، تاکنون هیچ مشکلی با وی نداشتهام تا اینکه گفت میخواهد شب عروسیاش از لنز استفاده کند. به او گفتم که خطرناک است ولی با اصرارهای وی مواجه شدم. من لنزهای رنگی تجویز کردم که هیچ مشکلی برای بینایی وی نداشت و به راحتی میتوانست مدتها از آن استفاده کند. تصور میکنم لنزهایی که تهیه کرده است تاریخ گذشته و فاسد هستند و آنها به چشمهای نوعروس جوان آسیب رسانده و موجب عفونت و درد و سوزش شده است.
بنا به گزارش خبرنگار «وطنامروز»، با ادعاهای این متخصص چشم، بازپرس پرونده صاحب داروخانهای را که نوعروس از وی لنزها را تهیه کرده به دادسرا احضار کرد.
------------------------------------------
زن دوم، زندگي مرد ثروتمند را گرفت
مرد ثروتمند كه براي ازدواج بازن دوم ميليونها تومان ملك و خودرو به عروس خانم بخشيده بود، تصور نميكرد يكشبه ثروتش را از دست بدهد و با نااميدي به خانه همسر اولش بازگردد.
به گزارش خبرنگار ما، پرونده اين ماجرا از چندي قبل به دنبال طرح شكايت نوعروس 25 ساله در مجتمع قضايي خانواده - ونك - در دستور كار قرار گرفت.
شاكي به قاضي گفت: يك سال قبل همراه دوستانم براي سفر دستهجمعي به كيش به يك آژانس مسافرتي مراجعه كرديم. پس از فراهم شدن مقدمات سفر نيز راهي جزيره كيش شديم. حال آنكه هيچگاه تصور نميكردم در اين سفر سرنوشت زندگيام عوض خواهد شد. چرا كه يك ماه بعد مدير 50 ساله دفتر هواپيمايي با تلفن خانه ما تماس گرفت و براي طرح موضوع «امر خير» از مادرم اجازه خواست. با شنيدن اين موضوع تصور كردم او مرا براي پسرش خواستگاري كرده، اما برخلاف انتظار و تصورمان «سيروس» براي خود پيشنهاد ازدواج داد.
زن جوان ادامه داد: شب خواستگاري در حالي كه از گستاخي و خودخواهي اين مرد بشدت عصباني بودم، بطور صريح و بيپرده مخالفتم را اعلام كرده و گفتم به هيچعنوان زن دوم نخواهم شد، چرا كه او صاحب همسر و چند فرزند است و من هنوز در جستوجوي عشق و رؤياهايم بودم. بنابراين جواب تندي به او دادم و فكر كردم موضوع براي هميشه منتفي شده است، اما متأسفانه پس از 6 ماه بالاخره سماجت و اصرارهاي «سيروس» نتيجه داد. چرا كه دست و دلبازيهاي او و ثروتش، خانوادهام را مسحور كرده بود و آنها هم توجهي به بيعلاقگي و اعتراضهايم نداشتند. تا اينكه سرانجام مقدمات ازدواجمان فراهم شد و لباس سفيد عروسي به تن كردم، اما همان روز با خودم عهد بستم از شوهرم انتقام بگيرم. چرا كه بين ما هيچ رابطه عاطفي وجود نداشت و او با تطميع اطرافيانم، مرا وادار به سكوت و در نهايت ازدواج اجباري كرد. با اينكه شوهرم سند دفتر محل كار، يك خانه ويلايي در شمال تهران و يك خودروي گرانقيمت را به نامم زد، اما همچنان حس ميكردم بين من و او هيچ رابطه عاطفي وجود ندارد و اين ازدواج تحميلي جوانيام را تباه كرده است. به همين خاطر مدتي پس از ازدواج تصميم به جدايي گرفتم تا خودم را از عذاب زندگي اجباري رها كنم.
پس از اين شكايت قاضي دادگاه دستور احضار مرد را صادر كرد. او به دنبال اطلاع از خواسته همسر دومش گفت: «فريبا» آنقدر خام و جوان است كه هنوز معني محبت واقعي را نميفهمد. آنقدر به او علاقهمند بودم كه حتي سند محل زندگي و محل كارم را به نامش زدم و با وجود مخالفت شديد همسر اول و فرزندانم، همه داراييام را به پايش ريختم. اما افسوس كه او يك شبه همه زندگيام را تصاحب كرد و حالا هم مرا به خانه راه نميدهد. به همين خاطر دوباره شرمسار و سرافكنده به خانه همسر اولم برگشتم و با صراحت اعلام ميكنم املاك و خودرويي كه به همسرم واگذار كردهام، مهريهاش بوده و بدهي ديگري هم ندارم.
در اين لحظه زن جوان با عصبانيت گفت: هنوز مهريه 1360 سكه طلا را دريافت نكردهام. در قرارداد فروش يا واگذاري املاك نيز اشارهاي به اين موضوع نشده است. بنابراين شوهرم بايد بدون هيچ دردسري طلاقم دهد وگرنه مهريهام را نيز اجرا ميگذارم!
قاضي دادگاه پس از بررسي پرونده ادعاي شوهر را نپذيرفت و به نوعروس اجازه طلاق داد، اما با اعتراض مرد ميانسال به رأي دادگاه، رسيدگي به پرونده در دستور كار قضات دادگاه تجديدنظر استان تهران قرار گرفت