جوان معروف به «عقرب سياه» و متهم به ربودن، آزار و اذيت و سرقت اموال 30 زن و دختر جوان، بعد از محاكمه در شعبه 79 دادگاه كيفري از اتهام تجاوز به عنف تبرئه شد.
با حكم سه نفر از قضات شعبه 79 دادگاه كيفري استان تهران ، متهم معروف به عقرب سياه از اتهام تجاوز به عنف شاكيان خود تبرئه شد.
به گزارش فارس، جوان معروف به «عقرب سياه» و متهم به ربودن، آزار و اذيت و سرقت اموال 30 زن و دختر جوان، بعد از محاكمه در شعبه 79 دادگاه كيفري از اتهام تجاوز به عنف تبرئه شد.
در روزهاي گذشته يك نفر از قضات اين شعبه، قائل به 2 بار اعدام اين متهم بود اما 4 نفر ديگر، قائل به اين مسئله نبودند و نظر به تبرئه وي از اتهام تجاوز به عنف داشتند اما در نهايت با نظر 3 نفر از مستشاران، متهم تبرئه شد.
گفتني است ؛ متهم قبلا در دادگاه فشافويه از اتهام آدمربايي نيز تبرئه شده بود و به خاطر سرقتهايي كه انجام داده، به تحمل 10 سال حبس محكوم شده بود.
ولي الله حسيني ، قاضي اين پرونده با بيان اين مطلب اظهار داشت: من و يكي از مستشاران معتقد به اعدام متهم بوديم اما از آنجا كه در دادگاه كيفري، حكم با نظر اكثريت اعلام ميشود ، به همين دليل 3 نفر از مستشاران حكم به تبرئه وي دادند.
وي افزود: شاكيان پرونده همچنان ميتوانند به حكم صادره اعتراض كنند.
به گفته حسيني، متهم در اين خصوص به تحمل شلاق محكوم شد.
-----------------------------------------
زندگی جنجالی یک زن و شوهر
زن میگوید شوهرش ناسزاگویی میکند و مرد ادعا دارد همسرش از وی دزدی میکند. زنی 53 ساله با مراجعه به دادگاه خانواده 2 (ونک) درخواست مهریه و طلاق خود را به قاضی عموزادی، رئیس شعبه 268 ارائه کرد. این زن با بیان اینکه 33 سال از زندگی مشترکمان میگذرد و در 3 سال اخیر جدا از یکدیگر زندگی کردهایم، گفت: بچههایم را با عشق بزرگ کردم و نگذاشتم که مشکلی برای آنها پیش بیاید. وی با اشاره به اینکه شوهرم مونس خوبی برای من نبوده و اخلاقش غیرقابل تحمل است، ادامه داد: شوهرم عینک سیاهی بر چشمش زده و تصور میکند هرگونه محبت من به دلیل این است که وسیلهای از او میخواهم. هرگاه از شوهرم میخواهم همراه من جایی بیاید، فحاشی کرده و حتی به پدرم که 15 سال پیش فوت کرده، فحش میدهد. وقتی دعوایی بین ما پیش میآید، شوهرم حتی به مادرم ناسزا میگوید و با تماس تلفنی با او، به من و مادرم فحاشی میکند. زن با بیان اینکه 2 دختر دوقلوی 32 ساله متاهل و یک پسر 33 ساله مجرد دارم، افزود: شوهرم دائم از فامیل من ایراد میگیرد و حتی حاضر نیست در مراسم عروسی و ختم اقوام همراه من بیاید و فقط به فامیل من فحش میدهد. زمانی که مادرشوهرم مریض شد و بیماری روانی پیدا کرد، از او نگهداری کردم. در سال 86 شوهرم بدون اطلاع من برای رفتن به مکه ثبتنام کرد، در واقع من هیچ سهمی در زندگی او ندارم و او کارهایش را بدون اطلاع من انجام میدهد. زن در پاسخ به سوال قاضی عموزادی مبنی بر نحوه آشنایی خود افزود: 17 ساله بودم که خواهرشوهرم مرا در مراسمی دید و به برادرش معرفی کرد؛ من از ابتدای زندگی و در نوجوانی در روستایی در کنار شوهرم زندگی کردم و نگذاشتم او احساس کمبود کند. وی با بیان اینکه شوهرم از سال 85 به غیر از خرج خانه، مهریهام را به صورت اقساط داده است، ادامه داد: من تحمل این زندگی را ندارم و مقداری از مهریهام که باقیمانده است را میخواهم.
مرد 61 ساله نیز در دادگاه حاضر بود و با بیان اینکه همسرم اموال مرا به سرقت برده است، گفت: من در یک مدرسه عالی درس خواندم ولی حالا همسرم مدعی است که من حتی دیپلم هم ندارم، در حقیقت همسرم در همه زمینهها بسیار دروغ میگوید. وی با بیان اینکه با شناختی که از همسرم دارم، میدانم که او نمیتواند در کنار من زندگی کند، ادامه داد: زنم تمکین نمیکند و بنده که شوهرش هستم، باید بدانم که از سال 86 که جدا از من زندگی میکند، کجا بوده است. او 3 سال است که به راحتی از من جدا شده و من از او بیخبرم حتی قفل در خانه را عوض کرده تا من به خانه نیایم. مرد در برابر قاضی عموزادی بیان کرد: همسرم فرش خانه را بدون اجازه من فروخته و بدون اطلاع من به سفر تایلند رفته است. همسرم دائم خیانت در امانت میکند و حتی وصیتنامه من و پدرم نیز در دست اوست که ما هنوز نمیدانیم چطور به دستش رسیده است. وی گفت: وقتی از پسرم که لیسانس امور مالی دارد و مدیر مالی یک شرکت است، پرسیدم مادرت کجاست؟ او مرا از سفر 2 هفتهای تایلند همسرم مطلع کرد. خرج سفر همسرم 10 میلیون تومان شده این پول متعلق به من است که او از خانه سرقت کرده است. زن در مقابل قاضی عموزادی با بیان اینکه شوهرم حتی بچهام را که حامله بودم، با لگد کشت و رفتارهای عجیبی دارد، ادامه داد: هرگاه انگشتان دستم را میشکست یا بلایی سرم میآمد، مدعی بود که حقم است. شوهرم به حریم خصوصی من وارد شده و وسایل کاملا شخصیام را بدون اطلاع من دور ریخته است.
-------------------------------------------
پرونده یک طلاق باکلاس
مردی در دادگاه خانواده ونک گفت: من و همسرم در زندگی در ازای یکدیگر کوتاهی کردیم و برای اینکه جزئیات مشکلاتمان را بیان نکنیم، طلاق توافقی میخواهیم. زوجی جوان با مراجعه به دادگاه خانواده 2 (ونک) دادخواست طلاق توافقی خود را به قاضی حسن عموزادی، رئیس شعبه 268 این مجتمع قضایی خانواده ارائه دادند. زن در حضور قاضی این شعبه بیان کرد: با یکدیگر به توافق رسیدیم که بدون هیچ ناراحتی از یکدیگر جدا شویم چرا که هر دوی ما در زندگی کوتاهی کردهایم. مرد نیز در دادگاه خانواده حاضر بود و در پاسخ به قاضی عموزادی مبنی بر اینکه چرا خواهان جدایی هستید، گفت: حتما اشتباهی مرتکب شدهام که دل زنم تا این اندازه از دستم پر است، در حقیقت من مانع جدایی او نمیشوم چرا که هر دوی ما در زندگی کوتاهی کرده و حالا باید تاوان آن را داده و پاسخگو باشیم. زن در حضور قاضی با بیان اینکه دو بچه داریم، افزود: ما نمیخواهیم مشکلاتمان را مرور کنیم چرا که موجب دلخوری و کینه میشود؛ مدرک لیسانس دارم و شغل شوهرم آزاد است البته ما از نظر تحصیلات با هم هماهنگی نداریم و این موضوع در میان مشکلات ما بسیار کوچک است. مرد بیان کرد: همسر و بچههایم را بسیار دوست دارم ولی باید از یکدیگر جدا شویم چرا که به توافق رسیدهایم. زن با بیان اینکه من فقط طلاق خلع میخواهم، گفت: راهی برای بازگشت وجود ندارد و باید توافقی از یکدیگر جدا شویم تا جزئیات در دادگاه گفته نشود و روی ما نیز به روی هم باز نشود. قاضی عموزادی با بیان اینکه حیف است که از یکدیگر جدا شده و ندانسته کاری انجام دهید که پشیمان شوید، گفت: از شما میخواهم از تصمیمتان منصرف شوید و به زندگی با یکدیگر ادامه دهید. با اصرار طرفین در نهایت قاضی این پرونده حکم طلاق خلع را صادر کرد.
------------------------------------
پيله اينترنتي!
خودم را در اتاقم زنداني کرده بودم و فکر مي کردم ارتباط با پسر جواني که هر روز از طريق چت حال و احوال همديگر را مي پرسيديم مي تواند راه مناسبي براي نجات از تنهايي هايم باشد!
دختر جوان با چشماني اشکبار در دايره اجتماعي کلانتري نواب مشهد، افزود: پدر و مادرم شاغل هستند و ما در تهران زندگي مي کنيم. من از روزي که خودم را شناختم تنها بودم و هميشه حسرت مي خوردم که اي کاش مثل هم کلاسي هايم با والدينم سرسفره مي نشستم و يا خواهر و برادري داشتم که حداقل با او حرف مي زدم و درد دل مي کردم.
متاسفانه از حدود يک سال قبل با پسري که خودش را پدرام معرفي مي کرد و اهل مشهد بود آشنا شدم. ما هر روز با هم چت مي کرديم. پدرام با جملات احساسي و عاشقانه مرا شيفته و دلباخته خودش کرد و هميشه مي گفت: کاش موقعيتي پيش مي آمد تا همديگر را از نزديک مي ديديم.
او يک روز گفت: اگر وضعيت مالي مناسبي داشت، حتما به خواستگاري ام مي آمد؛ اگرچه يک راه ديگر هم وجود دارد تا والدينم مجبور شوند با ازدواجمان موافقت کنند و آن اين که از خانه فرار کنم و به مشهد بيايم. متاسفانه من که او را فرشته نجات خودم مي ديدم، مرتکب اشتباه بزرگي شدم و به اميد او از خانه فرار کردم و به مشهد آمدم.
دختر جوان افزود: من و پدرام در محلي که با هم قرار گذاشته بوديم براي اولين بار همديگر را ديديم و سپس همراه او به خانه اي در حاشيه شهر رفتيم. متاسفانه در آن جا پدرام چهره واقعي خودش را نشانم داد. او مرا زنداني کرد و پس از چند ساعت ۲ نفر از دوستان شيطان صفتش نيز آمدند و...! آن ها مرا با وضعيتي بسيار اسفناک در يکي از خيابان هاي خلوت مشهد، رها کردند و گريختند. نمي دانم با کدام عقل از خانه فرار کردم و با توجه به قول و قراري که با پدرام براي ازدواج و آينده گذاشته بوديم، اصلا فکر نمي کردم او چنين دامي برايم پهن کرده باشد و به اين راحتي عفت و حيثيتم را از دست بدهم. اي کاش با پدر و مادرم صحبت مي کردم و درپيله اينترنتي گرفتار نمي شدم.
در پي اظهارات اين دختر جوان، تيم هاي اطلاعات و عمليات پليس مشهد، به طور ويژه وارد عمل شدند و با توجه به سرنخ هاي موجود، ۳ متهم پرونده را دستگير و به مراجع قضايي معرفي کردند.
------------------------------
2 پسربچه شاهد قتل هولناك پدر و مادر
مرد مسلح كه در جنايتي هولناك پدر و مادرش را هدف شليكهاي مرگبار قرار داده و اجساد آنها را به آتش كشيده بود روي تخت بيمارستان شناسايي و دستگير شد. به گزارش خبرنگار جنايي ما، صبح پنجشنبه مرد ميانسالي وحشتزده با مأموران پليس تهران تماس گرفت و از جنايت هولناكي پرده برداشت. «من از بيرجند تماس ميگيرم و دقايقي قبل خواهرزاده 10 سالهام از حوالي جاجرود تلفني به من خبر داد كه برادر بزرگش
– علي – پدر و مادرشان را در خانه با شليك چند گلوله به قتل رسانده و اجسادشان را به آتش كشيده و فرار كرده است». پس از اين تماس گروهي از مأموران كلانتري بومهن – شرق تهران – بلافاصله راهي خانه مورد نظر شدند. محمد
10 ساله به مأموران گفت: ديشب برادرم علي
– 30 ساله – كه به تازگي از همسرش جدا شده و با ما زندگي ميكرد به خانه آمد و بيدليل با پدر و مادرم درگير شد. سپس با طناب دست و پاي من و برادر 5 سالهام را بست و در مقابل چشمانمان با شليك چند گلوله پدر و مادرمان را كشت اما يك گلوله نيز به پاي خودش خورد كه مجروح شد، بعد هم اجساد را به حياط خانه برد و به آتش كشيد سپس در باغچه دفن كرد. چند ساعت بعد به سختي و با كمك برادرم توانستم دستم را باز كرده و تلفني اين حادثه هولناك را به داييام خبر دادم. بدينترتيب با اعلام موضوع به محمد شهرياري – بازپرس كشيك ويژه قتل – وي همراه تيمي از كارآگاهان به محل حادثه رفت. از آنجا كه احتمال ميرفت عامل جنايت براي مداواي پاي مجروحش به بيمارستان مراجعه كرده باشد كارآگاهان به تحقيق در اين شاخه عملياتي پرداختند و سرانجام متهم را در يكي از بيمارستانهاي تهران شناسايي و دستگير كردند. وي به مسئولان بيمارستان گفته بود به علت اصابت گلوله اشتباهي هنگام شكار حيوانات مجروح شده است. مرد جنايتكار هنوز انگيزه جنايت هولناكش را فاش نكرده است.
-----------------------------------------
اسرار زندگي مردي 20 سال پس از مرگ
معماي زندگي پررمز و راز يك مرد كه سالها با شناسنامه و هويت مرد ديگري زندگي كرده بود 20 سال پس از مرگش، وحشتناكترين كابوس زندگي همسر و چهار فرزندش شده است.
اين در حالي است كه با شكايت صاحب اصلي شناسنامه، مدارك شناسايي فرزندان وي با حكم دادگاه باطل شده است.
حالا خانواده اين مرد كه با شناسنامه مردي به نام محمد يزديان، متولد 1333 و اهل اردستان ازدواج كرده و پس از
10 سال زندگي مشترك نيز جان سپرده در شوك عجيبي به سر ميبرند و نميدانند هويت واقعي اين مرد چه بوده و در زندگي اسرارآميزش چه گذشته است. همسر
50 ساله اين مرد كه 10 سال در كنار شوهرش زندگي كرده و از او صاحب چهار فرزند شده، از اين كه هيچ چيز از گذشته شوهرش و خانواده او نميداند بشدت در رنج و عذاب است. چهار فرزند اين خانواده هم از بيهويتي خود و گذشته مرموز پدرشان بشدت در رنج و عذابند و نميدانند چرا او سالها هويت و چهره اصلي خود را پشت نقابي مخفي كرده و همه اسرار زندگياش را با خود برده است.
حميده، همسر 50 ساله مرد ناشناس كه همراه دختر جوانش به دفتر روزنامه ايران آمده و از گروه جويندگان عاطفه تقاضاي كمك داشت در تشريح ماجراي زندگي عجيبش گفت: سال 60، دختري 22 ساله بودم كه از طريق يكي از اهالي محل با مرد جواني به نام «محمد يزديان» آشنا شدم كه آن موقع حوالي چهارراه وليعصر تهران در فروشگاه پوشاك كار ميكرد. پدرم پس از تحقيقات مختصري با ازدواجمان موافقت كرد و محمد به خواستگاريام آمد. اما به دليل اين كه تنها بود همگي بشدت تعجب كرديم اما محمد در پاسخ به سؤالات ما گفت: «10 ساله بودم كه پدرم فوت كرد. يك سال بعد هم مادرم به رحمت خدا رفت و سرپرستي من و خواهرم را عمويمان برعهده گرفت، اما چند سال بعد راهي تهران شدم و ديگر از هيچكدامشان خبر ندارم.» يك سال بعد از ازدواج خيلي ساده، خداوند پسري به ما هديه كرد كه نامش را اصغر گذاشتيم. يك سال بعد هم دخترم مريم به دنيا آمد. مدتي بعد هم شوهرم در سازمان آب استخدام شد. طي چند سال بعدي زندگيمان نيز خداوند دو دختر ديگر به نامهاي كبري و رقيه به ما داد. رقيه يك ساله شده بود كه شوهرم هنگام كار از روي داربست سقوط كرد و جان باخت. با شنيدن خبر مرگش غم دنيا وجودم را فراگرفت. چرا كه نميدانستم با چهار بچه قد و نيم قد چه كنم. اما هر چه بود با توكل به خدا و حقوق اندكي كه از بيمه شوهرم ميگرفتيم براي بچهها هم پدر شدم و هم مادر. بنابراين با سختي و بدبختي فراوان آنها را بزرگ كردم. دخترم مريم حدود 8 سال قبل ازدواج كرد. چند سال بعد از آن پسرم كه به سن سربازي رسيده بود براي گرفتن معافيت اقدام كرد. براي اين كار مجبور بود به زادگاه پدرش «اردستان» برود. اما متأسفانه گرفتاريهاي ما از همان جا شروع شد. چرا كه پس از بررسي وضعيت شناسنامه و مدارك هويتياش به پسرم گفته شد پدرش زنده است و نميتواند معافي بگيرد. اما پسرم با تعجب گفته بود: پدرش سال 70 فوت كرده و تمام مدارك مربوطه را نيز ارائه كرده بود.
با اين حال به او گفته بودند براي بررسي و پيگيري ماجرا بايد به اداره ثبتاحوال شهرري مراجعه كند. البته پسرم همان سال معاف شد. اما چندي بعد در حالي كه فكر ميكرديم مسئولان ثبتاحوال اشتباه كردهاند وقتي پسرم براي دريافت كارت ملياش مراجعه كرد اين بار در كمال ناباوري پي برد شناسنامهاش باطل شده و نميتواند كارت ملي بگيرد.
پسرم وقتي با ناراحتي و افسردگي اين موضوع را با من مطرح كرد بلافاصله براي پيگيري ماجرا به اداره ثبتاحوال رفتم. اما با شنيدن حقايق تلخ زندگي شوهرم بشدت شوكه شدم. چرا كه به من گفتند شوهرم با شناسنامه فرد ديگري زندگي ميكرده است!
در جريان بررسي پرونده قضايي نيز قاضي دادگاه اسلامشهر كه حكم ابطال شناسنامه فرزندانم را صادر كرده بود، گفت: «محمد يزديان – صاحب اصلي شناسنامه – زنده است. البته او سال 1355 شناسنامهاش را گم كرده و همان سال هم المثني گرفته بود. اما مشخص نيست شناسنامه وي چگونه به دست شوهر شما افتاده و با آن سالها زندگي كرده است؟ ضمن اينكه صاحب اصلي شناسنامه كه خود متأهل و داراي چند فرزند است به محض اطلاع از سوءاستفاده صورت گرفته از شناسنامهاش با مراجعه به دادگاه اسلامشهر خواستار ابطال شناسنامه فرزندان شما شده است!»
زن دل شكسته ادامه داد: با شنيدن اين حرفها براي پيگيري بيشتر موضوع و حل معضلات جدي زندگي فرزندانم به اداره ثبتاحوال رفتيم كه همان جا شناسنامههاي چهار فرزندم را مقابل چشمانمان باطل كردند. البته چند بار نيز به نشاني محل زندگي محمد يزديان واقعي مراجعه كرديم اما موفق به يافتن و صحبت با او نشديم. ضمن اينكه هيچ اطلاعي از وضعيت خانوادگي شوهر مرحومم نداريم. حالا هم با مشكلات فراواني روبهرو هستيم. چرا كه چهار فرزندم بدون شناسنامه و هويت در اين شهر زندگي ميكنند. از سوي ديگر پسر بزرگم كه ازدواج كرده و صاحب يك دختر 10 ماهه است هنوز نتوانسته براي فرزندش شناسنامه بگيرد.
همچنين نميتواند شغلي براي خودش دست و پا كند. همسرش نيز از اين وضعيت به ستوه آمده و بچه را برداشته و به خانه پدرش رفته است و خواستار رسيدگي فوري و حل اين ماجرا است. دخترم مريم نيز با شوهرش اختلاف پيدا كرده و به خانه ما برگشته است. چرا كه به خاطر نداشتن شناسنامه نميتواند بچهدار شود. همين موضوع نيز مشكلات ديگري براي همه ما و شوهرش به وجود آورده است. دختر ديگرم نيز سه سال قبل نامزد كرده اما به دليل اينكه شناسنامه ندارد نميتواند ازدواج كند و به خانه شوهر برود. اين در حالي است كه پدرشوهرش پيغام فرستاده اگر تا عيد نوروز تكليفش مشخص نشود نامزدي را به هم خواهد زد چرا كه
3 سال انتظار كافي است! دختر كوچكم هم كه در خانه است نه ميتواند ادامه تحصيل دهد و نه ميتواند كاري انجام دهد. او نيز همانند من و ساير بچهها به آتش اشتباه پدر مرحومش ميسوزد. حالا هم ماندهايم با اين همه مشكلات تك و تنها و بيهيچ ياوري چه كنيم. باور كنيد براي دريافت شناسنامه بچهها 4 سال تلاش كردهايم اما هنوز هم به جايي نرسيدهايم. از طرف ديگر به خاطر اينكه 10 سال با مردي زندگي كردم كه حتي نميدانم اسم واقعياش چه بوده، از كجا آمده و خانوادهاش چه كساني بودهاند در شوك هستم. با اين حال بعد از اين همه مدت و در حالي كه بشدت درمانده و گرفتار هستيم به فكرم رسيد از گروه جويندگان عاطفه روزنامه ايران كمك بگيرم. حالا هم از شما ميخواهم با چاپ عكس شوهر مرحومم ما را در يافتن هويت واقعي او و فرزندانم كمك كنيد. از تمام افرادي هم كه شوهرم را ميشناسند يا از هويت واقعي و خانوادهاش اطلاعي دارند تقاضا دارم اطلاعاتشان را با ما در ميان بگذارند تا شايد گوشهاي از مشكلات ما حل شود و از اين برزخ رهايي يابيم.
-------------------------------------------
بیگناهی عروس در توطئه مادرشوهر
مادر و دختری عروسشان را به دادگاه كشانده و ادعا كردند او دزد جواهرات آنان است اما قاضی وی را بیگناه شناخت.
مادر و دختر وقتی متوجه سرقت جواهرات 10 میلیونی خود شدند از عروس خانواده شکایت کردند.
16 بهمنماه سالجاری یک مادر و دختر به شعبه اول بازپرسی دادسرای ناحیه یک تهران مراجعه کردند و به طرح شکایت پرداختند. دختر جوان به بازپرس مکرمی گفت: حدود یک ماه پیش همراه پدر و مادرم به خانه یکی از بستگانمان رفته بودیم، وقتی بازگشتیم مادرم متوجه بهمریختگی خانهمان شد و پس از جستوجو در اتاقها متوجه شدیم که جواهرات من و مادرم که حدود 10 میلیون تومان ارزش داشت به سرقت رفته است. خیلی بهم ریختيم. قفل در آپارتمان سالم بود و پدرم میگفت که دزد یک آشنا بوده است. من و مادرم به تنها کسی که شک داریم عروسمان است. این دختر جوان ادامه داد: برادرم یک سال پیش با دختری ازدواج کرد. ما اصلا موافق نبودیم، چون این دختر و خانوادهاش را نمیشناختیم اما برادرم اصرار کرد و ناچار شدیم به خواستگاریاش برویم. برادرم پس از ازدواج به اصرار به ساختمان ما آمد تا در آپارتمان طبقه اول زندگی کنند. در این مدت عروسمان رفتارهای مرموزی داشت. ما فکر میکنیم او دست به دزدی زده است، چون کلید آپارتمان ما را داشته و چون میدانسته در این ساعت ما در خانه نیستیم نقشهاش را اجرا کرده است. پس از شکایت این مادر و دختر و اصرار آنها مبنی بر اینکه عروسشان دست به دزدی زده است، بازپرس دستور احضار عروس خانواده را به دادسرا صادر کرد.
تازهعروس 29 ساله که باور نداشت مادرشوهر و خواهرشوهرش از او به اتهام دزدی شکایت کردهاند، با ادعای بیگناهی گفت: من در یک خانواده مذهبی و خداترس بزرگ شدهام. چطور میتوانم دست به دزدی بزنم.
وی افزود: یک سال پیش در دانشگاه با فرهاد آشنا شدم. پس از مدتی او همراه خانوادهاش به خواستگاریام آمدند، میدانستم خانوادهاش مخالف این ازدواج هستند، چون قرار بود فرهاد با دخترخالهاش ازدواج کند. با اصرار فرهاد با هم عقد کردیم. برای شروع زندگی پول زیادی نداشتیم. با هم تصمیم گرفتیم به جای اجارهنشینی به خانه پدرشوهرم برویم و در آپارتمان طبقه اول وی زندگی کنیم تا در این مدت پولهایمان را جمع کرده و خانهای برای خود بخریم.
پدرشوهرم یک ساختمان دوطبقه دارد، طبقه دوم آنها زندگی میکنند و در طبقه اول ما زندگی میکنیم. در این مدت هیچ دخالتی در زندگیم نمیکردند. من هم کاری به آنها نداشتم و همیشه به آنها احترام میگذاشتم. هرکاری از دستم برمیآمد برای این مادر و دختر انجام میدادم. تا اینکه یک شب متوجه شدم که طلاهای مادرشوهر و خواهرشوهرم را دزدیدهاند، تعجب کردم. همه میگفتند قفل در سالم بوده و دزد یک آشناست. هرچه به آنها گفتم با پلیس تماس بگیرند قبول نکردند. من خودم جواهرات زیادی دارم. چطور میتوانم دست به دزدی زده باشم. نمیدانم انگیزه آنها از اینکه مرا متهم به دزدی کردهاند چه بوده اما احتمال میدهم که با این نقشه میخواستند پسرشان من را طلاق بدهد. پس از اظهارات این زن جوان، بازپرس پس از بررسیهای گسترده وی را بیگناه دانست و برایش قرار منع تعقیب صادر کرد.
پروندههای وقتگیر
بازپرس مکرمی در اینباره گفت: متاسفانه امروزه پروندههای خانوادگی در دادسرا مطرح است که رسیدگی به آنها وقت دادسراها را گرفته و بازپرس و دادیار به جای رسیدگی به پروندههای مهم و بزرگ و دستگیری متهمان خطرناک باید به پروندههای جزئی و خانوادگی بپردازند. وی افزود: به عنوان نمونه برادر از خواهر و زن از شوهر شکایت میکنند و بعد از مدتی رضایت میدهند یا به دروغ به طرح شکایت میپردازند. این پروندهها وقت دستگاه قضایی را میگیرد و مردم باید مشکلاتشان را با رفتن به مشاوره حل کنند تا شاهد این پروندههای کوچک نباشیم
--------------------------------------
محاکمه شیطان در آلمان
مردی در آلمان به اتهام 20 سال تعرض به دخترش راهی دادگاه شد. به گزارش خبرگزاری آلمان، یک آلمانی در 20 سال گذشته به فرزند خود تعرض کرده و از دختر خود صاحب 7 بچه است. بر اساس گزارشهای موجود از دادگاهی در ایالت راینلند یک مرد 48 ساله آلمانی متهم به سوءاستفاده جنسی از دختر خود به مدت 2 دهه شده است. همچنین در دادگاه وی عنوان شد که این شهروند آلمانی دختر خود را مجبور به تنفروشی کرده است. یکی از شهودی که علیه این مرد در دادگاه حاضر شد، پسرش بود که در دادگاه شهادت داد که خواهرش به دلیل ترس، امکان شکایت یا بازگو کردن آنچه بر سرشان آمده را نداشته است.
--------------------------------------
پارچه گلدار قدیمی راز جسد سوخته زن را فاش كرد
مرد سنگدلي كه پس از كشتن همسرش جسد او را سوزانده و در محلات خلوت تربت حیدریه رها کرده بود، پرده از راز يك اختلاف مرگبار برداشت.
مردی که همسر خود را به دلیل اختلافات خانوادگی در تربت حیدریه به قتل رسانده و پس از مثله کردن، جسد او را در 3 نقطه شهر انداخته بود، به ارتکاب این جنایت اعتراف کرد. ساعت 4 بعدازظهر روز شانزدهم آذرماه سال جاری یک مرد که درحال جمعآوری زباله در اطراف پل الغدیر تربت حیدریه بود با بخشی از اندامهای یک زن مواجه و موضوع را به پلیس 110 اطلاع داد. در پی دریافت این خبر بلافاصله بازپرس قضایی به همراه کارآگاهان آگاهی این شهرستان برای بررسی ماجرا وارد عمل شدند و دستور شناسایی صاحب جسد که داخل پارچه گلدار قدیمی پیچیده شده بود، صادر شد. تحقیقات نشان داد که عامل يا عاملان قتل این زن ناشناس برای پنهان ماندن مشخصات وی جسدش را به آتش کشیدهاند. در حالی که تحقیقات کارآگاهان برای کشف راز این جنایت هولناک ادامه داشت، اعضای یک خانواده از مشهد به تربت حیدریه رفتند و با مراجعه به ماموران انتظامی مدعی شدند دخترشان با همسرش اختلاف شدید خانوادگی داشته تا حدی که شوهر او مانع از تماس وی با آنها میشده و آنها حتی آدرس محل زندگی دختر و دامادشان را هم نمیدانند. در همین حال کارآگاهان با پیگیری سرنخهای موجود موفق شدند محل سکونت زن مفقود شده را پیدا کنند اما آنها درحالی با در بسته مواجه شدند که همسایگان اظهار داشتند مدتی است که از اعضای این خانواده اطلاعی ندارند. بنا به اين گزارش، کارآگاهان وقتی با گشودن در حیاط وارد خانه شدند، ديدند که پدر خانواده در خانه مخفی شده و در بین اهالی چنین وانمود کرده که به مسافرت رفته است و حتی فرزندان وی نیز به کارآگاهان گفتند بنا به گفته پدر، مادرشان به مسافرت رفته است. با دستگیری مرد 35ساله یک کارد بزرگ سلاخی به همراه تکههای دیگری از پارچه گلدار که بخشی از آن همراه جسد پیدا شده بود، کشف شد و برای بررسی به آگاهی انتقال یافت. وقتی متهم دید که با گذاشتن تکه پارچه در کنار یکدیگر شکل گل قرمز کامل شده به ناچار لب به اعتراف گشود و گفت: از مدتها قبل با همسرم اختلاف داشتم براي همين، روز حادثه وقتی بچهها به مدرسه رفتند ما با هم دعوا کردیم و من او را هل دادم و از منزل بیرون رفتم و وقتی برگشتم دیدم او مرده است.
----------------------------------
--------------------------------------