شرايط خوبي داشتم. خيليها ميگفتند اي كاش ميماندي و برنميگشتي، ولي من پشيمان نيستم و با همه مشكلات، كمبودها و مسائلي كه اينجا وجود دارد از برگشتنم راضي و خوشحالم.

هر كار كردم قفل كيفم باز نشد. با شرمندگياي كه آميخته با چاشني خنده بود به او (كه صبورانه و لبخند بر لب روبهروي من نشسته و منتظر شروع گفتگو بود) نگاه كردم و گفتم: «باز نميشه، وسايلم توي كيفه، بدون ضبط و قلم و كاغذ هم كه نميشه گفتگو كرد».
كيف را از من گرفت و او هم امتحان كرد، فايده نداشت. يكي از دو قفل كيف بدقلقي ميكرد و باز نميشد. گفت: «بند قفل رو با چاقو پاره كن، آني، چاقو رو بيار»، آني منشي دفتر كارش چاقوي دستهسياهي را آورد و گذاشت روي ميز. گفتم: «نه! آخه ميدونيد گفتگوي ما درباره «اولين»هاست. اين كيف هم اولين هديهاي است كه بابت خبرنگاري گرفتم.» (ميخندد). كمي فكر كرد و گفت: «آها، ميتوني دستت رو از يك گوشه كيف ببري تو و وسايلت را دربياري».
چرا به فكر خودم نرسيد، شايد به خاطر اين بود كه خجالتزده و دستپاچه شده بودم، اما او صبورتر، مهربانتر و صميميتر از آن بود كه روبهرويش احساس راحتي نكنيم. من هم احساس خوبي داشتم. ضبط را درآوردم و گفتگو را در فضايي صميمانه شروع كرديم.
او كسي نبود جز داوود رشيدي بازيگر باسابقه و باتجربه تئاتر، سينما و تلويزيون. رشيدي متولد تيرماه 1312 در تهران است.
كار تئاتر را با تحصيلات در اين زمينه در ژنو آغاز كرد. بعد از اتمام تحصيلات در دو رشته علوم سياسي و تئاتر، در گروه تئاتر كاروژ به مديريت «فرانسوا سيمون» استخدام شد. رشيدي سال 41 به ايران بازگشت و فعاليت خود را در زمينه كارگرداني و بازيگري در اداره هنرهاي دراماتيك ادامه داد.
بازي در 21 تئاتر (داخلي و خارجي) و كارگرداني برخي از آنها، 20 تلهتئاتر، 16 سريال تلويزيوني و بيش از 20 فيلم سينمايي به همراه تهيهكنندگي 3 فيلم سينمايي كارنامه وزين و سنگيني را در كولهبار سالهاي طولاني هنرياش قرار داده است.
اولين بار، چگونه وارد فضا و حال و هواي تئاتر و بازيگري شديد، آيا اتفاق خاصي شما را به اين سمت كشاند؟
وقتي 8 7 ساله بودم، يك روز يكي از دوستان خانوادگي به خانه ما آمد و به خانوادهام گفت: آقاي نوشين يكي از كارگردانهاي بزرگ و پايهگذار تئاتر علمي در ايران ميخواهد نمايشي را از يك نويسنده فرانسوي روي صحنه ببرد (نمايش مردم). در پرده اول كه در يك مدرسه ابتدايي ميگذرد به چند تا پسربچه احتياج دارد، بد نيست داوود را هم بفرستيد براي بازي در آن. پدرم قبول كرد و من رفتم و البته هميشه متعجب بودم كه چطور اجازه داد، چون پدرم يك ديپلمات بود و درس و تحصيلات من برايش مهم بود و علاقهاي به اين جور كارها نداشت.
اين اولين تجربه چطور بود؟ آيا احساس علاقه به تئاتر و بازي در آن از همين زمان در وجود شما شكل گرفت؟
12 10 تا بچه بوديم همسن و سال كه قبل از اجرا، با آقاي نوشين تمرين ميكرديم. تقريبا 25 شب، مرتب با درشكه مرا ميبردند سر صحنه و بعد از پرده اول برميگرداندند. شايد يكي دو شب اجازه پيدا كردم تا آخر بنشينم و تئاتر را ببينم. در اين نمايش يك قسمتي بود كه در آن، آقاي نوشين (در نقش معلم) از بچهها ميپرسيد كه يك مرد شرافتمند، بعد از يك روز خستهكننده كاري كه از صبح كار كرده و شب، خسته اما با عشق برميگردد خانه، چه احساسي دارد؟ در پاسخ يكي از بچهها دست بلند ميكرد و ميگفت: «آقا اجازه، خسته است.» اين باعث خنده تماشاچيها ميشد و بعد آقاي معلم ميگفت: «نه، خستگي نيست و...» من آرزويم اين بود كه يك روز آن بچه نيايد و من بتوانم آن جمله را به جاي او بگويم. حتي بعضي وقتها دوست داشتم و وسوسه ميشدم كه زودتر دستم را بلند كنم و نگذارم جمله را او بگويد و خودم بگويم. از شانس من، آن بچه تا آخرين روز هم آمد و هيچ وقت به آرزويم نرسيدم.
فكر ميكنم از آن زمان و با حضور در آن تئاتر و ديدن حواشياش در حين تمرين و اجرا اين جرقه در دلم زده شد كه بازي در تئاتر حرفهاي خوب و دوستداشتني است. از آن موقع احساس كردم به تئاتر علاقه دارم و دوست دارم آن را دنبال كنم.
چه احساسي داشتيد؟
با اين كه من نقش خاصي نداشتم و سياهيلشكر بودم، اما معجزه تئاتر را با تمام وجود حس كردم. اين كه چطور قرار است روي يك صحنه، چند نفر آدم شناختهشده (بازيگرها)، براي 300 يا 400 نفر تماشاگر بازي كنند و آن تماشاگرها هم بازي را باور كنند (و باور هم ميكردند).
از آن زمان چيزهاي جالبي هنوز توي ذهنم مانده است. مثلا در يكي از تمرينها قرار بود خانم مهرزاد كه آن وقت دختر جواني بود بزند توي گوش آقاي نوشين اما خجالت ميكشيد و نميزد. آقاي نوشين تشويقش ميكرد به زدن. ميگفت، بزن، راحت باش. خجالت نكش.
جادوي شروع نمايش و اين آيين باشكوه تئاتر، جالب و هيجانانگيز بود و هنوز هم هست. نمايش كه شروع ميشود مهم نيست كه كجا هستي اينجا يا آن سوي دنيا. چون اصلا تماشاچي را نميبيني. فقط خودت هستي، صحنه، بازي و دلهرهاي كه داري. دلهرهاي كه اگر 50 شب هم، اجرا داشته باشي با تو هست. دلهره اين كه نكند خراب كني، نكند تپق بزني، نكند... .
«سارا برنار» هنرپيشه فرانسوي در جواب يك بازيگر كه گفته بود: «من هيچ وقت اضطراب ندارم» گفت: «وقتي استعداد پيدا كني، اضطراب هم پيدا ميكني.»
پس شما هم اين دلهره را داشتيد؟
من هم دلهره داشتم و هم ذوق و شوق. البته همه اينها تا وقتي بود كه پشت پرده بوديم. پرده كه باز ميشد، همه اينها فراموش ميشد.
احساس خوبي كه از حضور در آن نمايش داشتم همراه شده بود با هيجان باشكوهي كه سرنوشت مرا تحتتاثير قرار داد و مرا به سوي تكرار اين تجربه و هيجان شگرف كشاند. (البته سالها بعد)
اين ذوق و شوق را به خانه هم برديد؟ خانواده چه احساسي داشتند از اين كه پسر 8 سالهشان در تئاتر يكي از بزرگترين كارگردانها آقاي نوشين بازي ميكند؟
هچ احساسي نداشتند. بدبختانه پدر و مادرم كار خودشان را ميكردند و علاقهاي هم به اين كار نداشتند. چيزي كه براي من اينقدر هيجانانگيز بود براي آنها اصلا جالب نبود.
اولين مشوقتان چه كسي بود؟
من مشوق خاصي نداشتم. شايد بشود گفت اولين مشوق من حضور در همان تئاتر بود كه در من انگيزه و علاقه ايجاد كرد. البته بعدها، زماني كه در آكادمي موزيك ژنو تئاتر ميخواندم، اساتيدم مرا تشويق ميكردند. به من اعتماد به نفس ميدادند و ميگفتند: «تو ميتواني. تو موفق ميشوي و پيشرفت ميكني.»
اين حس و علاقه به بازيگري تئاتر كه در شما به وجود آمد، كي و چطور به فعليت رسيد و كار تئاتر را عملا شروع كرديد؟
بعد از آن تجربهاي كه در 8 سالگي اتفاق افتاد يك وقفه حدودا 10 ساله در اين كار به وجود آمد و در اين سالها هيچ بازياي نداشتم.
پدرم ديپلمات بود و ما مجبور شديم سال 1326 برويم فرانسه (پدر مستشار سفارت بود). پاريس مهد تئاتر و سينما بود و اين براي من يك شروع تازه بود. حدودا 15 ساله بودم، دوران دبيرستان را آنجا گذراندم، در يك مدرسه شبانهروزي. شنبه و يكشنبه ميآمدم خانه. تقريبا تمام ساعات آخر هفته را با پدرم به تئاتر و سينما و سيرك ميرفتيم.
ديپلم كه گرفتم پدرم به ايران منتقل شد و با خانواده برگشتند، اما من در پاريس ماندم و براي ادامه تحصيل رفتم ژنو (سوئيس). همان موقع خيلي جدي با پدرم صحبت كردم و گفتم كه ميخواهم تئاتر بخوانم. او هم چون ميدانست بعد از اتمام تحصيل خيال برگشتن به ايران را دارم، گفت: به يك شرط اجازه ميدهم. براي اين كه وقتي برگشتي، مردم نگويند چون نتوانست وارد دانشگاه بشود، رفت سراغ مطربي و اين جور كارها. حتما بايد يك مدرك دانشگاهي هم داشته باشي.
قبول كردم. وارد دانشكده علوم سياسي شدم، ولي همزمان در هنرستان موسيقي ژنو (كه يك قسمت هم براي تئاتر داشت) ثبتنام كردم. كلاس خصوصي هم ميرفتم و زير نظر خانمي كه از بزرگان تئاتر فرانسه بود، تمرين ميكردم. خلاصه بيشتر وقتم در كلاسهاي تئاتر و فعاليتهاي حاشيهاي آن ميگذشت، آنقدر كه دوره 3 ساله تحصيل در علوم سياسي را 5 ساله تمام كردم و ترم آخر هم اگر نمره قبولي نميگرفتم، اخراج ميشدم. با يك نمره ناپلئوني و لبمرزي قبول شدم و مدرك گرفتم. البته در تئاتر پيشرفتهاي خوبي داشتم. همزمان با خواندن تئاتر با نويسندگان و كارگردانان بزرگ فرانسوي آشنا شدم و نمايشنامههاي آنها را با اساتيدمان كار ميكرديم.
گفتيد بعد از اولين تجربه تئاتري (كودكي) تا سالها هيچ بازياي نداشتيد تا شروع دوران جديد زندگيتان و تحصيل در تئاتر. اولين بازياي كه در اين دوران داشتيد، چه بود؟
سالهاي آخر تحصيل، خودم يك گروه نيمهحرفهاي جمع كردم (از دوستان و همكلاسيهايم). 2 نمايش كارگرداني كردم كه در آنها بازي هم كردم.
با بچههاي گروه پول گذاشتيم و يك سالن تئاتر كرايه كرديم. نمايش «مريد شيطان» برنارد شاو، اولين كاري بود كه روي صحنه بردم. خودم در آن يك نقش فرعي داشتم؛ نقش يك پسر عقبافتاده را بازي ميكردم. اين را هم بگويم؛ كسي كه نقش اول آن نمايش را بازي كرد، بعدها رفت پاريس و يكي از هنرپيشههاي خوب و مشهور پاريس شد.
نمايش دوم هم، «بريتا نيكوس» اثر «ژان آستين» بود كه آن را روي صحنه بردم و كارگرداني كردم. خودم نقش «نرون» را بازي كردم. از فروش بليت نمايش مقداري هم پول گيرمان آمد كه بين بچهها تقسيم كرديم.
پس اولين دستمزد شما از حرفه و هنري كه به آن علاقه داشتيد، همين دستمزد بود؟
بله. البته يك دستمزد موقتي و براي اجراي تنها دو نمايش بود. در واقع اولين دستمزد ثابت و حرفهاي را از گروه تئاتر كاروژ گرفتم. استخدام اين گروه شدم و هفتگي حقوق ميگرفتم.
با اولين دستمزدتان چه كرديد؟
اولين حقوق را كه گرفتم، با دوستهاي نزديكم رفتيم بيرون و جشن گرفتيم. مثل دكتر ستاري، آقاي سميعي مترجم و... .
از اولين كارتان بگوييد. نمايش «مريد شيطان» چطور بود؟ چه احساسي داشتيد؟
خوشحال بودم. اولين كارم بود. كار خوبي هم شد. هم فروش خوبي داشت و هم نقدهاي خوبي براي آن در روزنامهها نوشتند.
از تئاتر كاروژ برايمان بگوييد.
مرحوم «فرانسوا سيمون» مدير تئاتر كاروژ بود.«سيمون» در جواني، با زوج «پيتوايف» كار ميكرد. (يك زن و شوهر كه صاحب سبك بودند و در تاريخ تئاتر فرانسه جايگاه خاصي داشتند. آنها چخوف را براي اولينبار در پاريس اجرا كردند، چون اجدادشان روسي بودند و با ادبيات آنجا آشنا بودند). «سيمون» آدم معروفي بود. هم بازيگر و هم كارگردان خوبي بود. «سيمون» وقتي آمد ژنو يك كليساي قديمي تخريبشده را بازسازي و آن را تبديل به يك تئاتر كرد. تئاتر كاروژ يك تئاتر حرفهاي بود كه سالي 5 4 نمايش در آن اجرا ميشد.
با تئاتر كاروژ و «فرانسوا سيمون» چطور آشنا شديد؟
زماني كه دانشجو بودم با يكي از اساتيدم كه اتفاقا كارگردان تئاتر هم بود، 2 سال پشت سرهم 2 تا نمايش را اجرا كرديم (يك شب در ميان). تئاتر «آنتيگون» اثر «ژان آنوي» و تئاتر «آنتيگون» اثر «سوفوكل». آقاي «سيمون» يكي از اجراها را ديده بود و شنيدم كه بدش هم نيامده است. من هم رفتم سراغش و از او تقاضا كردم كه مرا هم در گروهش بپذيرد.
و او هم پذيرفت؟
بله. ولي نه به همين راحتي، اولين بار كه رفتم، گفت؛ برو يك چيزي تمرين كن، بيا اجرا كن تا ببينم. يكي از داستانهاي موش و گربه سعدي را كه به فرانسه ترجمه شده بود، حفظ كردم، رفتم برايش اجرا كردم. يادم ميآيد توي سالن نشسته بود، سيگار ميكشيد و اجراي مرا تماشا ميكرد. آنقدر محو تماشاي آن اجرا شده بود كه سيگار يادش رفت. سيگار تمام شد و دستش سوخت. همانوقت مرا توي گروه استخدام كرد، با دستمزدي كه ميتوانستم با آن زندگي خوبي داشته باشم. به مدت 4 سال با تئاتر كاروژ كار كردم، يعني درست تا بهمن سال 1341 كه به ايران برگشتم.
شرايط خوبي داشتم. خيليها ميگفتند اي كاش ميماندي و برنميگشتي، ولي من پشيمان نيستم و با همه مشكلات، كمبودها و مسائلي كه اينجا وجود دارد از برگشتنم راضي و خوشحالم.
اولين نمايشي كه در تئاتر كاروژ بازي كرديد، چه بود؟
نمايشي بود به نام «كاپيتان قراگز» اثر «لوئي گوليس» كه بعدها در ايران هم آن را روي صحنه بردم.
نقش شما در «كاپيتان قراگز» چه بود؟
نقش «مادوپاس» را بازي كردم. «مادوپاس» يك قهوهچي يوناني بود.
اتفاقا خاطره جالبي هم درباره اين نقش دارم. يكي از ايرانيهاي مقيم سوئيس از دوست مشتركمان ميپرسد كه «داوود» توي اين تئاتر چه نقشي دارد؟ و دوستمان ميگويد؟ نقش يك قهوهچي را بازي ميكند. او ميگويد خب، عيبي ندارد. يواش يواش (خنده). كمكم ترقي ميكند و نقشهاي بهتر و بزرگتري ميگيرد مثل صاحب كافه، هتل و ... براي خودش كسي ميشود.
چه احساسي داشتيد از اينكه عضوي از گروه كاروژ شده بوديد و در نمايشهاي آقاي «سيمون» بازي ميكرديد؟
خب بالاخره، صاحب شغل و درآمدي شده بودم، آن هم حرفهاي كه دوست داشتم.
احساس رضايتمندي و شايد هم، گاهي احساس غرور كاذب ميكردم. براي اينكه خيلي مهم بود، اگر انتخاب نميشدم شايد از اين حرفه و هنر چشمپوشي ميكردم. وقتي كه ميخواستم برگردم ايران، آقاي «سيمون» خودش به من اصرار كرد كه بمان. گفت: چرا ميروي؟ اينجا داري كار ميكني و پيشرفت ميكني. حاضر بود قراردادم را تمديد كند. ولي قبول نكردم و برگشتم. (اواخر سال 1341)
اولين بار كه جلوي دوربين قرار گرفتيد؟
زماني كه آمدم ايران در اداره هنرهاي دراماتيك به عنوان كارگردان و بازيگر استخدام شدم. (سال 1342). بزرگاني چون علي نصيريان، جمشيد مشايخي، عزتالله انتظامي، حميد سمندريان، محمدعلي كشاورز و خانم پري صابري هم در آن اداره مشغول به كار بودند. اداره هنرهاي دراماتيك با تلويزيون قرارداد داشت كه هر هفته يك برنامه براي پخش در تلويزيون آماده كند. چند تا گروه بوديم كه هر هفته، به نوبت يك تئاتر اجرا ميكرديم. تقريبا تمام بزرگان تاريخ سينما كارشان را از آنجا شروع كردند. هر چند هفته، يكبار هم نوبت من بود كه يك نمايش براي پخش در تلويزيون آماده كنم. پخش تئاترها زنده بود و تلويزيون هم، تلويزيون تجاري ثابت قبل از تلويزيون ملي بود كه فقط براي تهران و آن هم نيمهوقت، بعدازظهر تا شب برنامه داشت. اين اولين باري بود كه من مقابل دوربين قرار ميگرفتم.
دستمزدتان آن موقع خوب بود؟
به عنوان كارگردان 400 تومان ميگرفتم و براي بازيگري 250 تومان. (حقوق ماهيانه) حدود 900 تومان ميگرفتيم.
زياد نبود ولي خب زندگي ميگذشت. به همين دليل كمي دستمزد بعضيها همان موقع تئاتر را ول كردند و رفتند سراغ سينما كه به نظرم كار اشتباهي كردند.
در ژنو اجراي تلويزيوني نداشتيد؟
آن زمان كه من آنجا تئاتر بازي ميكردم، ضبط و اجراي تلويزيوني نبود. فرانسه تازه تلويزيوندار شده بود و اجراها فقط راديويي بود.
اولين بار كه جلوي دوربين سينما قرار گرفتيد؟
سال 1348 يا 49 بود، براي فيلم «فرار از تله».
چه نقشي داشتيد؟
همبازي بهروز وثوقي بودم. نقش دو تا دزد را بازي ميكرديم.
اولين جشنواره بينالمللي كه فيلمي از شما در آن شركت كرد؟
فيلم «كندو» در جشنواره بينا لمللي تهران.
اولين فيلم برگزيده جشنواره؟
سال 1380 فيلم «قطعه ناتمام» كه تهيهكننده آن بودم به عنوان بهترين فيلم جشنواره بينالمللي داكا «دوره هفتم» برگزيده شد.
اولين جايزهاي كه گرفتيد؟
جايزهاي نگرفتم فقط در چند جشنواره داخلي و بينالمللي تجليل و تقدير شدم براي فيلمهاي «قطعه ناتمام» و فيلم «امتحان».
اولين كارگرداني؟
كارگرداني هيچ فيلم سنيمايي را به عهده نداشتم. همه كارگردانيهاي من براي تئاتر بود و اولين كارگردانيام هم كه گفتم تئاتر «مريد شيطان» بود.
اولين فيلمي كه تهيهكننده آن بوديد؟
فيلم «الو الو من جوجوام».
اگر قرار باشد به گذشته برگرديد و يكي از كارهاي گذشتهتان را انتخاب كنيد و يا نقشي را دوباره بازي كنيد، كدام را انتخاب ميكنيد؟
سريال «يكي از اين روزها» كه در آن نقش رئيسجمهور ايندولند را بازي ميكردم. آن سريال و نقش را خيلي دوست داشتم چون هم تئاتري بود و هم سياسي بود و به تحصيلاتم مربوط ميشد. فكر ميكنم مردم هم خوب با آن ارتباط برقرار كردند. من حتي وقتي روستايي ميرفتم، مردم آنجا درباره آن سريال با من حرف ميزدند.
و آخرين حرف، يك جمله درباره تئاتر؟
تئاتر باشرف است. تئاتر شرافت دارد. چون قديميترين و زندهترين است. با شروع شعر و فلسفه، تئاتر هم شروع شده. ساختگي هم نيست. يك نمايش 100 بار هم كه روي صحنه برود، هر شب يك چيز تازه است. عين زندگي! صد بار هم كليد بيندازي و در خانهات را باز كني، هر بار متفاوت است با اينكه شبيه هم هست. تهيه كننده: فاطمه مرادزاده